هفت صبح: در ایستگاه آتشنشانی ۱۲۰، واقع در خیابان ۱۷ شهریور که شهید دارابی رئیس آن بود، با مهدی بنی اسدی، فرمانده شیفت، دوست و همکار او صحبت کردیم.
در ورودی ایستگاه یک میز با عکس او و شمع و خرما گذاشته شده بود و از بلندگو صدای قرآن پخش میشد. هیچ کدام از همکارانی که روز قبل در عملیات اطفای حریق شرکت داشتند، در ایستگاه حاضر نبودند. بنیاسدی هم همان شب از اتفاقات خبردار میشود. به گفته او رضا دارابی ۴۹ ساله، همسر و دو فرزند پسر کلاس دهمی و کلاس سومی دارد و ۲۲ سال در سازمان خدمت کرده است. سه سال هم در این ایستگاه به عنوان رئیس مشغول بوده است.
او درباره چگونگی فوت همکار و دوست ۱۸ سالهاش میگوید: «اینطور که برای من تعریف کردهاند، بیسیم آقا رضا را در ساختمان پیدا میکنند اما خودش را نمیبینند. بعد از جست و جو متوجه میشوند در چاله آسانسور افتاده است و جسد او را بیرون میکشند. ساختمان قدیمی بود و سیستم ایمنی خوبی نداشت. ساختمان ۶۰ سال قدمت داشت و درِ چال آسانسور چوبی بود. در چوبی سوخته بود و ایشان در تاریکی و دود، آن سمت در را ندید و فکر کرد درِ راهپله یا راهرو است.
میخواست به بیرون بیاید اما از طبقه منفی یک به طبقه منفی سه سقوط کرد. ارتفاع آنقدر زیاد نبود و به خاطر سقوط فوت نکرد. به علت حرارت بالا دچار سوختگی شد و وقتی او را بیرون کشیدند متاسفانه فوت کرده بود.» فرمانده بنی اسدی با ناراحتی از شخصیت رضا دارابی تعریف میکند: «دیدید وقتی کسی میمیرد عزیز میشود؟ رضا واقعا عزیز بود. ۱۸ سال آقا رضا رو میشناسم و از سال ۸۳ باهم بودیم. در این ۱۸ سال از در و دیوار صدا شنیدم، از رضا نشنیدم.
به هیچکس اهانت نمیکرد و پست و مقام برایش مهم بود. چون رئیس ایستگاه بود نمیگفت برای عملیات حریق نمیروم، خیلی از رئیسها این کارها را نمیکنند. برای اهالی محل هر کسی هر کاری داشت انجام میداد. اهالی دوستش داشتند و صبح آمده بودند اینجا و به خاطرش گریه میکردند. خاطرات زیادی باهم داریم. ۱۸ سال کم عمری نیست.» بغضش میشکند و با گریه ادامه میدهد:
«دیشب من نه غذا خوردم و نه خوابیدم. با دیدن عکس سوختهاش بیشتر آتش گرفتم. ۲۱ نفر در این ایستگاه کار میکنند؛ هیچوقت نمیشود یک نفر بتواند ۲۱ نفر را راضی نگه دارد اما ایشان این قدرت را داشت که همه از او راضی بودند. خودش بچه مومن و خداداری بود اما با همه جور آدم و با هر اعتقادی میساخت و میگفت همه ما انسانیم. حیف شد.»