فردای اقتصاد: روزنامه نیویورک تایمز به تازگی گزارش داده که دولت بایدن، تلاشی با احتمال موفقیت بسیار پایین به هدف عادی سازی روابط عربستان سعودی و اسراییل، آغاز کردهاست. در میان مسایل دیگر، این اقدام، نیازمند رفع نگرانی سعودیها درباره تداوم بدرفتاری اسراییلیها با مسایل مرتبط با فلسطینیها و همچنین موافقت اسراییل با برنامه غنیسازی غیرنظامی، در داخل خاک عربستان است. ممکن است تصور کنید که بایدن و آنتونی بلینکن، وزیر خارجه ایالاتمتحده، اوضاع سختی دارند: جنک اوکراین آنطور که باید پیش نمیرود، نوسازی روابط با چین یک ماموریت پر چالش است و آنها آشکار تلاش میکنند تا بر سر برنامه هستهای ایران، چانهزنیهای غیر رسمی داشته باشند. اما هیچکس سیاستخارجی ایالاتمتحده را به دلیل فقدان غرور و جسارت، یا بهتر بگویم جاهطلبی، شماتت نمیکند.
در نگاه اول، فشارهای واشنگتن برای عادیسازی روابط میان عربستان و اسراییل، امری ضروری و بدیهی است. رهبران آمریکا از دیرباز به دنبال آن بودند که همسایگان اسراییل، موجودیت آن را به رسمیت بشناسند و به یک صلح پایدار با آن دست یابند. این انگیزه (و هدف مرتبط با آن یعنی کاهش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در جریان جنگ سرد)، الهامبخش دولت کارتر برای مدیریت پیمانهای صلح کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ میلادی و متعاقب آن توافق صلح مصر و اسراییل بود، همانگونه که بعدها، تلاشهای ایالاتمتحده به میانجیگری میان اسراییل و اردن در سال ۱۹۹۴ میلادی منجر شد. متاسفانه تلاشهای بعدی برای دستیابی به «راه حل دو کشوری» از طریق چارچوب موافقتنامههای اسلو، یک شکست مایوس کننده بود. یکی از دلایل این شکست این بود که ایالاتمتحده نقش یک میانجی بیطرف را ایفا نکرد و به جای آن در نقش «وکیل مدافع اسراییل» ظاهر شد. با این وجود و با توجه به دشمنی دیرینه اعراب و اسراییل طبیعی است که گمان کنیم، عادیسازی روابط میان ریاض و تلآویو، صلح را تقویت و توسعه اقتصادی منطقه را تسهیل خواهد کرد. پس چرا واشنگتن نباید تلاش کند تا دو شریک نزدیک خود در منطقه را با هم آشتی دهد.
در واقع، دو دلیل بزرگ وجود دارد که این تلاشها در شرایط کنونی، توجیه عقلانی اندکی دارد.
اول آنکه در حال حاضر، خطر وقوع درگیری میان اسراییل و دولتهای عربی بسیار اندک است. از روزهایی که اسراییل باید نگران محاصره از سوی اتحاد بزرگ، خصمانه و پرجمعیتتر اعراب که توسط اتحاد جماهیر شوروی آموزش دیده بودند، میبود، دیرزمانی گذشته است. امروز اسراییل، قدرتمندترین نیروی نظامی را در منطقه در اختیار دارد و تنها کشور خاورمیانه است که مسلح به سلاح اتمی است. عربستان سعودی تحت هیچ شرایطی به اسراییل حمله نخواهد کرد، همانطور که اردن یا مصر این کار را انجام نخواهند داد. سوریه، به صورت تاکتیکی همچنان موضعی خصومتآمیز در قبال اسراییل دارد اما حکومت شکننده اسد، حتی یک تیر هم به سمت اسراییل شلیک نخواهد کرد. در حقیقت، بیشتر این کشورها، دیر زمانی است که به نوعی با اسراییل در برابر دشمنان مشترکی مانند حماس در نوار غزه و البته ایران همکاری میکنند.
منظور من را اشتباه متوجه نشوید: عادیسازی کامل روابط به خصوص برای اسراییل ایدهآل خواهد بود و گروههایی مانند کمیته روابط عمومی آمریکا -اسراییل (آیپک) از دولت بایدن به دلیل انجام آن تمجید خواهند کرد. اما عادیسازی روابط، دگرگونی بنیادینی در سیاست منطقهای ایجاد نخواهد کرد و تنها وضعیتی که همین الان نیز وجود دارد را آشکار و رسمی خواهد کرد. راز آشکاری که وجود دارد این است که عربستان سعودی (مانند شمار دیگری از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس) دیرزمانی است که اسراییل را به صورت تاکتیکی پذیرفتهاند، حتی اگر این موضع را به صورت رسمی اعلام نمیکنند. نتیجه آنکه اگر حتی دولت بایدن موفق به انجام این کار شود، منافع استراتژیک آن برای ایالاتمتحده، اندک خواهد بود.
دوم آنکه، در راه تلاشها برای انجام این کار، بایدن و بلینکن سرمایهگذاری سیاسی بسیار اندکی برای ناسپاسترین مشتریان خود در سبد آمریکا انجام میدهند. بنیامین نتانیاهو، سابقهای طولانی در برخورد تحقیرآمیز با روسای جمهور ایالاتمتحده دارد و روابطش با دولت بایدن همواره سرد و غیردوستانه بودهاست. او اکنون ریاست افراطیترین کابینه در تاریخ اسراییل را برعهده دارد، دولتی که در مسیر عادیسازی استعمار کرانه باختری و تشدید خشونتها علیه اهداف فلسطینی (از جمله برخی شهروندان آمریکایی) گام بر میدارد. دولت بایدن از این تحولات خرسند نیست، اگر تضعیف دموکراسی در اسراییل را در نظر نگیریم، دولت اسراییل خود را در تنگنای اعتراضات متداوم و بیهوده قرار دادهاست. این در شرایطی است که اسراییل با سماجت تمام، نسبت به جنگ اوکراین خنثی ماندهاست اما در عین حال همچنان حمایتهای سخاوتمندانه نظامی و دیپلماتیک ایالاتمتحده را دریافت میکند. قطعا نتانیاهو و شرکایش تنها در راستای منافع حداکثری اسراییل عمل میکنند اما رفتار آنها باید زنگ بیدارباش برای بایدن و شرکایش باشد.
عربستان سعودی هم دیگر لیاقت توجه بیشتر دیپلماتیک را ندارد. حتی اگر قتل جمال قاشقچی از سوی ماموران سعودی را در نظر نگیرد، عربستان سعودی نهایتا یک متحده ناخوشایند است. عملیات نظامی این کشور در یمن یک فاجعه انسانی بود و به چهره آمریکا آسیب وارد کرد. ایالاتمتحده تا جایی که میتوانست، این جنگ بیهوده و ویرانگر را برای عربستان تسهیل کرد. ریاض همچنین درباره جنگ اوکراین هم در حاشیه قرار گرفته و با چانهزنی بر سر قیمتهای نفت، ماشین جنگی روسیه را تغذیه و به عنوان پاداش، محصولات خود را بیشتر صادر میکند. علاوه بر این، مقامات سعودی پاییز گذشته، با وجود مخالفت صریح و مستقیم مقامات ایالاتمتحده و در خواست از مقامات ریاض، با روسیه بر سر کاهش تولید نفت و حفظ قیمت بالای این محصول، همکاری و مقامات دولت بایدن را خشمگین کردند. از سوی دیگر، شاهزاده محمد بن سلمان، به طور پیوسته در حال نزدیک شدن به چین است و مقامات سعودی این مساله را به صراحت نشان دادهاند که از جایگزینهایی برای آمریکا برای ایفا کردن نقش حامی، به خصوص در حوزه اقتصادی، استقبال میکنند.
ضمن اینکه، برخی ممکن است چنین استدلال کنند که عربستان سعودی این اقدامات را با هدف خشمگین کردن دولت بایدن و از روی غرضورزی انجام نمیدهد و تنها منافع خود را پیگیری میکند. از نگاه ریاض، سرنوشت اوکراین یک مساله حیاتی نیست، و این اقدامی عقلانی است که از باید بعد استراتژیک به چین نزدیک شد و وابستگی به تامین امنیت توسط ایالاتمتحده را کاهش داد. این موضوع قابل درک است، اما چرا واشنگتن دارد وقت و انرژی خود را تلف میکند و اهرم بالقوهاش برای میانجیگری بین ریاض و تلآویو را هزینه میکند؟
شفاف بگویم: اگر اسراییل و عربستان فکر میکنند که باید در این مقطع زمانی روابط خود را عادی کنند، ایالاتمتحده مخالفت نخواهد کرد و نباید هم این کار را انجام دهد، اما چرا باید برای قانع کردن آنها تلاش کند؟
ممکن است که بایدن و بلینکن نگران کاهش نفوذ منطقهای ایالاتمتحده باشند و دستاوردهای دیپلماتیک چین زنگ خطری برای آنها باشد. قانع کردن عربستان برای عادیسازی روابط با اسراییل، میتواند نتایج ملموس دیپلماتیک برای واشنگتن به همراه داشته باشد، حتی اگر اهمیت استراتژیک این اقدام ناچیز باشد. قانع کردن سعودیهای برای کنار گذاشتن بلندپروازیهای هستهای از این توافق میتواند دستاورد ارزشمندی باشد، اما احتمال موفقیت آن بسیار کم است.
یک ضرر دیگر هم در این اقدام وجود دارد که شاید مهمترین ضرر آن باشد. بایدن و بلینکن با فشار بر اسراییل و عربستان برای عادیسازی روابط، در عمل به امنیت اسراییلِ آپارتاید میکنند. سعودیها هرگز اقدام چندانی در مخالفت با واقعیت ظهور یک دولت (و عبور از ایده دو دولتی فلسطین و اسراییل) انجام نخواهند داد اما عادیسازی روابط ریاض-تلآویو، برای آنها به مفهوم پذیرش دائمی وضعیت فلسطینیها از سوی سعودیها به شمار میرود. بایدن و بلینکن، هیچ اقدامی برای متوقف کردن یا یافتن جایگزینی برای این روند انجام نمیدهند حتی اگر این رخداد، ادعایهای آنها مبنی بر حمایت جدی از حقوق بشر و مخالفتشان با الحاق اوکراین به روسیه یا رفتار چینیها با اقلیت اویغورها را در اذهان ناظران مستقل، مسخره به نظر بیاید. اگر شما به دنبال پاسخ به این پرسش هستید که چرا جهان دیگر آمریکا را به عنوان فانوس الهامبخش این روند (حقوق بشر) نمینگرد، بخشی از پاسخ شما، اینجاست.
با توجه به ماموریتهای دیگر وزارت خارجه آمریکا، من نمیتواند درک کنم که تلاشها برای این ماموریت پر ریسک اساسا چرا آغاز شدهاست. و به آنهایی که فکر میکنند انجام این کار ارزشش را دارد، یادآوری میکنم که تلاش و ناکامی احتمالی در انجام این ماموریت میانجیگرایانه، باعث میشود تا واشنگتن ناکارآمد جلوه کند و از همه بدتر آنکه اگر با اصرارهای واشنگتن از سوی تلآویو و ریاض موافقت نشود، از سوی دو دولتی اجابت نشده است که ظاهرا «روابط ویژه» با ایالاتمتحده دارند.
منبع: فارن پالیسی
اسرار رابطه مخفیانه اسراییل و عربستان