بعضیها میگویند: «درست است که برخی مطالعات تاریخی اوضاع کنونی ما را توضیح میدهند، ولی بسیاری از پژوهشهای تاریخی چنین فایدهای ندارند. مثلاً مطالعۀ تاریخ نازیسم به شناخت بهتر پدیدههای متعدّدی در موقعیت سیاسی و ایدئولوژیک فعلی کمک میکند. امّا کتابهایی با موضوع فرهنگ میترایی، کلدانیان باستان، یا نخستین سلسلههای فراعنۀ مصر، هیچ ربطی به دلمشغولیهای امروز ما ندارند».
چنین کسانی از قبل اعلام میکنند که بعضی وقایع نمیتوانند بر مسیری که به اوضاع کنونی انجامیده است اثر گذاشته باشند. در حالی که این حکم را پس از بررسی دقیق همۀ منابع در دسترس میتوان صادر کرد، نه از قبل و بر اساس پارهای ارزیابیهای شتابزده.
صِرف این که واقعهای در سرزمین و زمانهای دور اتّفاق افتاده است، به خودی خود دلیل بر آن نیست که هیچ تأثیری بر وضع فعلی ما نداشته است. مثلاً زندگی میلیونها نفر از مسیحیان آمریکایی حال حاضر، بیش از آنکه تحت تأثیر وقایعی باشد که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم بر سرخپوستان آمریکا گذشت، تحت تأثیر اوضاع یهودیانی است که سه هزار سال قبل در فلسطین میزیستند. مثال دیگر اختلافات کنونی کلیسای واتیکان با دولت شوروی است. بخشی از این اختلافات مربوط به موضوعاتی است که به «شقاق بزرگ کلیساهای شرقی و غربی» باز میگردد؛ یعنی رویدادی که بیش از هزار سال پیش اتفاق افتاد. این شقاق کلیساها را نمیتوان از همۀ جوانب بررسی کرد مگر آن که تاریخ مسیحیت را از صدر ظهور آن پیش چشم داشته باشیم. پیشنیاز مطالعۀ مسیحیت نیز تحلیل یهودیت و عوامل شکلدهندۀ آن است؛ یعنی عوامل کلدانی، مصری و غیره.
این مثالها نشان میدهند که نمیشود نقطهای در تاریخ یافت که بتوانیم تحقیق خود را آنجا پایان دهیم و کاملاً مطمئن باشیم که هیچ عامل مهمّی را ندیده باقی نگذاشتهایم.