۲۰ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۹

شبه علم در طول تاریخ خاستگاه‌های متعددی داشته است اما خاستگاه مدرن آن مارکسیسم است.

از ادعاهای مارکسیست‌­ها در جهان همواره علمی بودن آنها است. آنها نظریه کمونیسم را که بعداً توسط کسانی چون آلن بدیو به فرضیه فروکاهیده شد یکی از وجوهات علمی نگرش خود تلقی می­‌کنند. این وهم بزرگ به گونه­‌ای است که شوروی به هنگام سقوط را برخی دولت علمی می­‌دانستند. این ادعاها البته ریشه در تفکر مارکس دارد؛ مارکس و انگلس ادعا می‌کردند که راهنمای کارشان تحلیل‌های علمی و نه آرمان‌های ایدئالیستی است، و انگلس بر این باور بود که فلسفه‌ای ماتریالیستی (مادی‌گرایانه) ابداع کرده که اساس معرفت‌شناختی علوم طبیعی و اجتماعی به شمار می‌رود. یکی از ابزارهای عوام‌فریبانه در دست چپ­‌ها همین موضوع علم است. می‌­توان این بحث را پیش کشید که علت اصلی به قدرت رسیدن بلشویک‌ها این بود که ادعا می‌کردند در همه‌ی کارهای خود از نظریه‌ علمی تکامل تاریخی پیروی می‌کنند. بحث علمی بودن همواره وهن بزرگی مقابل مخاطب عام ایجاد می‌کند و کمونیست‌ها این حربه را خوب می‌دانستند. برخی از دانشمندان نیز در این ائتلاف با حزب کمونیسم شوروی شرکت داشتند. مثلا یکی از این دانشمندان این دوره کسی گاستِف، شاعر آینده‌گرا و سراینده‌ی شعرِ کارگران، بود. گاستف «مؤسسه‌ی مرکزی کار» را به منظور مطالعه‌ حرکت بدن کارگران تأسیس کرد تا بتواند بازده کار و بهره‌وری را افزایش دهد. علم ژنتیک عرصه‌ای پر جنب‌وجوش بود. سرگئی چتوِریکوف کارهای مبتکرانه‌ای در زمینه‌ی ژنتیکِ جمعیت انجام داد. ایلیا ایوانوف در مورد پیوند نژاد انسان و شامپانزه تحقیق کرد. دلیل انتخاب موضوعات بالا اثبات ایدئولوژی مارکسی بود.

کمونیست­‌ها بودجه علم مورد نظر خود  را افزایش دادند و دولت به دنبال توسعه علم مدنظر خود بودند. همه اینها در حالی انجام می‌­شد که کشور درگیر کمبود غذا، کمبود گرما، کمبود تجهیزات و حتی کمبود مجله‌های علمی بود. نیکولای واویلوف، متخصص برجسته‌ی علم ژنتیک و پرورش گیاه در شوروی، دانشمندی دیگر به نام لیسنکو را تشویق می‌کرد که پژوهش‌­های خود را ادامه دهد. لیسِنکو پیرو نظریه‌ای بود که اعتقاد داشت ویژگی‌های اکتسابی می‌توانند موروثی شوند؛ این نظریه البته امروز مضحک به نظر می‌­رسد ولی در دوران شوروی توسط کمونیست‌­ها پرطرفدار بود. جالب آنکه لیسنکو منکر وجود ژن بود؛ نظریات او ناشی از ایدئولوژی بود در نتیجه او حملات سیاسی به علم ژنتیک انجام می‌­داد. آنها به دنبال تأسیس انسان طراز نوین به کمک علم بودند و در نتیجه هر چیز مخالف آن را با نام علم تخطئه می­‌کردند. لیسنکو مخالفینی داشت. اما استالین پشتیبان او بود. این در حالی است که  روش کاملاً غیرعلمیِ بررسی‌­های او، نتیجه‌ واقعی شیوه لیسنکو بود. شواهد ارائه شده از سوی این دانشمند کمونیست افواهی بود و هیچ چیزی از نتایج آماری در آن دیده نمی‌شد. هیچ تلاش جدی برای سنجش عملیِ روش‌های گوناگون از سوی او انجام نمی‌شد. اما آنچه در این باره و نتایج دستوری علم در دوران شوروی مهم است، پشتیبانی استالین از لیسنکو در سال ١٩۴٨ است که آن را می­‌توان نمونه‌ آشکاری از استفاده‌ استالین از قدرت برای تعیین آن‌چه دانش علمی به حساب می‌آمد، دانست.

جالب آنکه مایکل پولانی فیلسوف علم زمانی که از سوی آکادمی علوم کمونیست‌­ها به شوروی دعوت شد تا از دستاوردهای علمی آنها به همراه دیگر دانشمندان دیدن کند متوجه دستوری بودن نتایج علمی آنها شد. او فهمید که دانشمندان شوروی دستوراتی را دریافت می‌­کنند که نتایج علمی آنها بدان منتج شود. نتیجه این سفر پولانی به شوروی کتابی به نام تحقیر آزادی شد. او در این کتاب از حقارت آزادی علم سخن می­‌راند. پولانی تنها منتقد علم کمونیستی نبود؛ واتسلاف هاول که در ایران با کتاب قدرت بی‌قدرتان معروف است، نیز با این نگرش مخالف بود. او که بر عکس پولانی در کشور شوراها زندگی می‌­کرد و بنا به اقلیم محل سکونت خود دیدگاه راز ورزانه‌تری را اتخاذ کرده بود، کمونیسم شوروی را وجه افراطی منحرفی از این باور می‌دانستند که هستی را می‌توان نظامی دانست که قوانین جهان‌شمول معدودی بر آن حاکم است و می‌توان آن را به نفع بشریت هدایت کرد.  

آنچه درباره علم در شوروی می‌­توان گفت این است که آنها با جعل علم، به دنبال برساخت انسان طراز نوین بودند. انسانی که آنها می‌­خواستند این بود که تاریخ بشر را در پیشا تاریخ کمونیسم منهدم و با اتکا به ایدئولوژی مارکسیستی دوباره بسازند. آنها انسان طراز نوین را در تخیل خود پاک و منزه تصور می‌­کردند که توسط نظام سرمایه‌داری و بورژوازی به قهقهرا رفته است. به همین منظور بود که آنها از علم به سوی شبه علم حرکت می‌­کردند. شیوه­‌ای که ایدئولوژی هنوز هم با برخی از علوم انجام می‌­دهد.