این روزها این سوال زیاد مطرح میشود که آیا جنگ سرد دوم سریعتر از جنگ سرد اول در حال تشدید است؟[۱] بلومبرگ اخیرا مقالهای در این موضوع منتشر کرده است.
در حماسه بزرگ تالکین[۲] یعنی ارباب حلقهها[۳]، ایجاد اتحاد میان نیروهای تاریکی به تدریج ظاهر میشود. سائورون، با چشم همهبین بدشگونش، به عنوان رهبر یک محور عظیم شر ظاهر میشود: بلک رایدرز (سواران سیاه)، جادوگر فاسد سارومان، اورکهای غیرانسانی (مادون انسان)، وُرمتانگ آن درباری بدطینت و شلوب آن عنکبوت غول پیکر سمی - همه با هم هستند و موردور مقر آنها است.
تالکین خوب میدانست که درباره چه چیزی مینویسد. او که یک کهنه سرباز جنگ جهانی اول بود و با وحشت به نزدیک شدن دومین آتشافروزی عظیم نگاه میکرد. او در حالی که در «شایر» - یعنی انگلستان آرمانی خود – جرعهای نوشیدنی تلخ مینوشید و به پیپاش پک میزد، تنها میتوانست با اتحاد آلمان نازی، ایتالیای فاشیست و ژاپن امپریالیست برای تشکیل محور خود در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۳۷ از ترس به خود بلرزد و زمانی که هیتلر و استالین در سال ۱۹۳۹ به هم پیوستند، زیر لب غر بزند و بگوید «بهتون که گفتم!».
ما نیز شاهد شکلگیری و تثبیت یک محور[۴] هستیم. با توییتی که توسط مجری محافظهکار مارک آر. لوین[۵] در روز سه شنبه منتشر شد، کاملاً به یاد تالکین افتادم. نقل آن خالی از لطف نیست که: «مماشات موجب تشدید تنش است. دشمنان ما در حال حرکت هستند. متحدان ما در محاصره یا مورد حمله بوده یا به زودی مورد حمله قرار میگیرند. ... محافظهکاری و [۶]MAGA درباره انزواگرایی یا صلح طلبی یا در مورد مماشات یا خودکشی ملی نیستند ... این وظیفه ما، آمریکایی های وطن پرست است که وارد عمل شویم و این کار را اکنون انجام دهیم.»
اهمیت مداخله لوین – یعنی نوشتن از اسرائیلی که در حال بازدید از آن بوده – این است که او را به وضوح در مسیر برخورد با عناصرِ انزواطلبِ درونِ حزب جمهوریخواه، مانند نماینده کنگره مارجوری تیلور گرین[۷]، قرار میدهد. گرین هفته گذشته تهدید کرد که در صورت اصرار مایک جانسون[۸]، سخنگوی مجلس نمایندگان، بر احیای لایحه کمکهای ایالات متحده به اوکراین، او را برکنار خواهد کرد. جانسون اعلام کرد: «ما برای آزادی ایستادگی میکنیم و اطمینان حاصل میکنیم که ولادیمیر پوتین در اروپا پیشروی نکند.» همچنین اضافه کرد که: «ما باید به پوتین، شی جین پینگ، و کره شمالی و هر کس دیگری اعلام کنیم که از آزادی دفاع خواهیم کرد.»
برای کسانی مثل گرین و تاکر کارلسون[۹]، همکار سابق لِوین در شبکه خبری فاکس، جنگ اوکراین تنها یک «نزاع در سرزمینی دوردست بین مردمی است که ما هیچ چیز در مورد آنها نمیدانیم»، همانطور که نویل چمبرلین[۱۰]، نخست وزیر بریتانیا در سپتامبر ۱۹۳۸ به طرز بدی در مورد چکسلواکی همین حرف را زد. به نظر میرسد آنها از خدمت به عنوان «احمقهای به درد بخور» ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، اصلاً برای حرکت در مسیر مدفعان هیتلر و استالین در دهه ۱۹۳۰ احساس شرم نمیکنند.
به علاوه اینکه تنها پوتین هم نیست. همانطور که سخنگوی وزارت خارجه، متیو میلر[۱۱]، هفته گذشته اشاره کرد، پشت تلاش جنگی روسیه، منابع اقتصادی عظیم جمهوری خلق چین قرار دارد. «آنچه ما در ماههای گذشته شاهد بودهایم این است که مواد اولیهای از چین به روسیه منتقل شده است که روسیه از آن برای بازسازی زیرساختهای صنعتی خود و تولید سلاحهایی که در میدان جنگ اوکراین ظاهر میشوند، استفاده کرده است». آقای میلر روز سهشنبه به خبرنگاران گفت: «و ما از این موضوع به شدت نگران هستیم.» جانت یلن[۱۲]، وزیر خزانه داری آمریکا، اوایل این ماه در پکن به همتای چینی خود هشدار داد که اگر چین همچنان از تلاشهای جنگی روسیه در اوکراین حمایت کند، «پیامدهای قابل توجهی» خواهد داشت.
علیرغم ادعاهای آنها مبنی بر اینکه میخواهند به عنوان میانجی صلح عمل کنند، رهبران چین در آستانه حمله به اوکراین با دعای خیر خود آنان را بدرقه کردند - پیمان «بی حد و مرز» متقابل چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟ - به علاوه اینکه حمایت رئیس جمهور شی جین پینگ از آن زمان که نیروهای تهاجمی پوتین دو سال پیش از حومه کییف به عقب رانده شدند، برای بقای او بسیار حیاتی بوده است.
ظهور این محور جدید، سالها پیش، در سال ۱۹۹۷، توسط زبیگنیف برژینسکی[۱۳]، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور جیمی کارتر، پیشبینی شده بود. برژینسکی در کتاب خود با عنوان «تخته شطرنج بزرگ[۱۴]» نوشت:
به طور بالقوه، خطرناکترین سناریو، تشکیل یک ائتلاف بزرگ شامل چین، روسیه به عنوان یک ائتلاف «ضد هژمونی[۱۵]» باشد که نه بر اساس ایدئولوژی، بلکه بر پایه نارضایتیهای مشترک متحد شده است. این ائتلاف از نظر وسعت و دامنه، یادآور چالشی است که زمانی توسط بلوک چین و شوروی مطرح میشد، هرچند این بار به احتمال زیاد چین رهبر و روسیه پیرو خواهد بود.
برژینسکی پیشگویی کرده بود. با این حال، با نگاهی به سه سال گذشته، به سختی میتوان نتیجهگیری نکرد که جانشینان او در دولت بایدن، هم به طور ناخواسته و هم به طور آگاهانه، کارهای زیادی برای تحقق این ائتلاف انجام دادهاند. این کارها با قرار دادن افغانها در معرض رحم و شفقت طالبان در سال ۲۰۲۱، سپس عدم بازدارندگی روسیه از حمله به اوکراین در سال ۲۰۲۲ آغاز شد. بله، بایدن برای کمک به اوکراین و اسرائیل در زمان حمله آنها اقدام کرد، اما نمایش زودهنگام قدرت ممکن بود از هر دو بحران جلوگیری کند.
لوین و جانسون همانطور که مایک پمپئو، وزیر امور خارجه سابق، از مدتها پیش استدلال کرده است، دریافتهاند که برخی از اختلافات در کشورهای دوردست در نهایت باید برای ما اهمیت داشته باشد. آنها بخشهایی از یک جنگ واحد هستند که توسط یک محور جدید علیه ارزشهای اساسی مورد نظر ما در حال انجام است: دموکراسی، حاکمیت قانون و آزادی فردی. من پیشبینی میکنم که استدلالهای مخالفان جداییطلب به خوبی عمر نخواهند کرد.
خوشبختانه در حال حاضر، در دوران جنگ سرد دوم هستیم، نه جنگ جهانی سوم. با این حال، جنگ سرد دوم به طرز چشمگیری سریعتر از جنگ سرد اول پیش میرود. اگر حمله روسیه به اوکراین را معادل جنگ کره در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳ در نظر بگیریم، تا به حال توانستهایم از بحران موشکی مشابه کوبا[۱۶] - بر سر تایوان - عبور کنیم و وارد دوران تنشزدایی شویم، دورهای که زمان آن در دفعه قبل دو دهه به طول انجامید. به نظر میرسد از زمان اجلاس ریاست جمهوری در نوامبر گذشته در وودساید[۱۷]، کالیفرنیا، چینیها تمایل واقعی برای اجتناب از رویارویی مستقیم داشتهاند و خواهان گفتگوی جدی، هرچند سرد، با همتایان آمریکایی خود هستند، که یادآور سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ است.
حمله غافلگیرانه حماس به اسرائیل در اکتبر گذشته ما را به طور کامل به سال ۱۹۷۳ سوق داد. به علاوه یادآوری این نکته ضروری است که سیاست تنشزدایی پس از موفقیت هنری کیسینجر در تثبیت برتری ایالات متحده در خاورمیانه پس از جنگ یوم کیپور چندان پایدار نبود. به طور خلاصه، به نظر میرسد در جنگ سرد دوم، دهههای ۱۹۵۰، ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به شکلی گیج کننده در هم ادغام شدهاند.
همانطور که در گذشته شاهد بودیم، در حال حاضر نیز جنگ سرد یک بُعد ایدئولوژیک دارد: حداقل از این بابت که برخی از جمهوریخواهان دوباره به صحبت در مورد دفاع از آزادی پرداختهاند. برای پوتین و شی جینپینگ، این تنها یک کد برای «انقلابهای رنگی» حمایت شده توسط سازمان سیا است. همچنین امروز نیز همچون گذشته، جنگ سرد یک مسابقه فناوری است، اگرچه امروزه مرزهای نوآوری شامل هوش مصنوعی و رایانش (محاسبات کوانتومی) نیز به همراه سلاحهای هستهای و «جنگ ستارگان» (دفاع موشکی) است.
همانطور که در گذشته شاهد بودیم، در حال حاضر نیز جنگ سرد تورمزا و در داخل کشور تفرقهافکن است. درست مانند گذشته، اکنون نیز اتحاد یا دشمنی چین و روسیه اهمیت زیادی دارد. وحدت فعلی آنها سردردی واقعی برای ایالات متحده و متحدانش است که خود را در وضعیتی میبینند که در تلاش برای مهار «هارتلند[۱۸]» اوراسیایی وسیع هالفورد مکیندر[۱۹] هستند – یعنی وضعیتی که بیش از یک قرن پیش توسط نیکولاس اسپایکمن[۲۰] و نظریه «ریم لند[۲۱]» او پیشبینی شده بود. همانطور که در گذشته، نه تنها دو گروه بندی وجود دارد، بلکه سه گروه وجود دارد، زیرا تعداد قابل توجهی از کشورها ترجیح می دهند غیرمتعهد باشند تا اینکه مجبور شوند طرفی را انتخاب کنند.
حال، بزرگترین تفاوتهای جنگ سرد اول و دوم چیست؟
نخست، چین نسبت به اتحاد جماهیر شوروی سابق، یک رقیب اقتصادی بسیار بزرگتری است. دوما، غرب از طریق شبکهای گسترده از زنجیرههای تأمین، درگیر اقتصاد چین است، وضعیتی که هرگز با اتحاد جماهیر شوروی نداشتیم. سوما، از نظر ظرفیت تولید بسیار ضعیفتر هستیم. با سرازیر شدن محصولات سبز ارزان قیمت چین به بازار جهانی، غرب چارهای جز احیای سیاستهای حمایتگرایانه و سیاستهای صنعتی ندارد که در واقع بازگرداندن عقربههای استراتژی اقتصادی به دهه ۱۹۷۰ است. جان پودستا[۲۲]، مشاور اقلیمی، هفته گذشته در اجلاس BNEF بلومبرگ این موضوع را به صراحت بیان کرد. جانت یلن، وزیر خزانه داری نیز ماه گذشته از «ظرفیت مازاد چین … در صنایع «جدید» مانند انرژی خورشیدی، خودروهای برقی و باتریهای لیتیوم یونی شکایت کرد که این امر «به شرکتها و کارگران آمریکایی و همچنین شرکتها و کارگران سراسر جهان ضربه میزند.»
چهارم، سیاست مالی ایالات متحده در مسیری کاملاً غیرقابل دوام قرار دارد. ایجاد کسری بودجهای ۷ درصدی در شرایط اشتغال کامل، به بیان ساده، با توصیههای کتابهای درسی اقتصاد کلان مطابقت ندارد. مهمتر اینکه، همانطور که دفتر بودجه کنگره به تازگی اشاره کرده است، رشد بیوقفه بدهی عمومی فدرال نسبت به تولید ناخالص داخلی – از ۹۹ درصد در سال جاری به ۱۶۶ درصد پیشبینی شده تا سال ۲۰۵۴ – به ناچار دولتهای آینده را محدود خواهد کرد. دلیل ساده این است که سهمی از درآمدها به طور اجتنابناپذیری صرف پرداخت بدهی خواهد شد.
تنها دستاورد من در کتاب نظامنامه تاریخ نگاری – که آن را قانون فرگوسن مینامم – بیان میکند که هر قدرت بزرگی که هزینه خدمات بدهی (پرداخت بهره بدهی ملی) را بیشتر از هزینه دفاعی صرف کند، برای مدت طولانی قدرتمند باقی نخواهد ماند. این قانون در مورد اسپانیای هابسبورگ، فرانسه باستان، امپراتوری عثمانی و امپراتوری بریتانیا صادق بوده است و اکنون، ایالات متحده از همین سال جاری مورد آزمایش این قانون قرار خواهد گرفت، زمانی که (طبق گفته دفتر بودجه کنگره) مخارج خالص بهره بدهی ۳.۱ درصد از تولید ناخالص داخلی و هزینههای دفاعی ۳.۰ درصد خواهد بود. با فرض ثابت ماندن سهم ۴۸ درصدی هزینههای دفاعی از کل مخارج اختیاری (میانگین ۲۰۱۴-۲۰۲۳)، شکاف بین خدمات بدهی و دفاع در سالهای آینده به سرعت افزایش خواهد یافت. طبق پیشبینیهای این دفتر، تا سال ۲۰۴۱، پرداخت بهره (۴.۶ درصد از تولید ناخالص داخلی) دو برابر بودجه دفاعی (۲.۳ درصد) خواهد شد. برای مقایسه، در سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۸۹، میانگین پرداخت بهره ۱.۸ درصد از تولید ناخالص داخلی و هزینههای دفاعی ۶.۴ درصد بود.
همانطور که مایکل بوسکین[۲۳] و کران سریدار[۲۴] به تازگی استدلال کردند، بودجه دفاعی پیشنهادی دولت بایدن برای سال ۲۰۲۵ در حال حاضر نیز «کاملاً ناکافی» است. وزارت دفاع برای بازدارندگی دشمنان نیاز به بودجه بیشتری دارد ]که[ با توجه به روندهای فعلی، به نظر میرسد قطعاً بودجه کمتری دریافت خواهد کرد.
پنجم، ممکن است متحدهای ما نسبت به جنگ سرد اول ضعیفتر باشند. آلمان در اروپا حتی نسبت به دوران «سیاست شرقی»، در مورد رهبری ایالات متحده بر ائتلاف آتلانتیک، تردید بیشتری دارد. در آسیا، ممکن است ایالات متحده فکر کند که «گروه چهار[۲۵]» هند را به متحدی آسیایی تبدیل کرده است، اما من کاملاً به این موضوع شک دارم که نارندرا مودی[۲۶]، نخست وزیر هند، در صورت بروز بحران تایوان و درخواست کمک واشنگتن، به تلفن پاسخ دهد.
بنابر همه این دلایل، نباید نسبت به نتیجه جنگ سرد دوم بیش از حد خوشبین باشیم. به ویژه، همانطور که البریج کلبی[۲۷] به طور مداوم هشدار داده است، اگر چین در سال جاری دست به محاصره یا حمله بزند، آمریکا آمادگی کافی برای بحران تایوان را نداشته باشد. همچنین ممکن است پکن با ارزیابیهای اطلاعاتی آمریکا که معتقدند تا سال ۲۰۲۷ برای اقدام خود صبر خواهد کرد، مطابقت نداشته باشد.
با این حال، یک شباهت نهایی با جنگ سرد اول وجود دارد که در بالا به آن اشاره نکردم. اکنون، همانطور که در گذشته شاهد بودیم، در حال حاضر نیز در واشنگتن میان هر دو حزب این اجماع وجود دارد که قدرت کمونیستی تهدیدی جدی محسوب میشود. سوال سیاسی که امسال باید پاسخ داده شود این است که چه کسی بهترین گزینه برای مقابله با این تهدید است؟
جو بایدن و کامالا هریس به نوعی نماینده رویکرد حزب دموکرات پس از جنگ ویتنام هستند که از جیمی کارتر گرفته تا بیل کلینتون و باراک اوباما را شامل میشود. این رویکرد تقریباً همیشه «کاهش تنش» را بر بازدارندگی ترجیح میداد (حتی در اوکراین این موضوع صدق میکند)، و تمایل به کاهش بودجه دفاعی داشت. در مقابل، دونالد ترامپ بین جنگطلبی و انزواگرایی در نوسان بود و واضح است که جنگهای تجاری را به «آتش و خشم» جنگهای واقعی ترجیح میداد. اما او از نظر روحیه برای بازدارندگی مناسب است، فقط به این دلیل که رقبای ما او را غیرقابل پیشبینی مییابند. تحت ریاست جمهوری ترامپ، هزینههای دفاعی افزایش یافت.
وقایع اخیر میان ایران و اسرائیل ناخواسته به بسیاری از جمهوریخواهان اجازه دادند تا از مسیر جنگطلبانه پمپئو که هیچ ربطی به انزواگرایی ندارد، پیروی کنند. برای درک بهتر این موضوع، مقاله جدید مایک گالاگر[۲۸]، نماینده ایالت ویسکانسین و مت پاتینجر[۲۹]، مشاور سابق ترامپ در نشریه فارین افرز را بخوانید. آنها استدلال میکنند که «چین حامی دیکتاتوریهای توسعهطلب در روسیه، کره شمالی و ونزوئلا است.» متوقف کردن آن «نیازمند اصطکاک بیشتر در روابط چین و آمریکا» و «افزایش سریع تواناییهای دفاعی ایالات متحده» خواهد بود. آنها استدلال قدیمی من مبنی بر اینکه ما در جنگ سرد دوم هستیم را میپذیرند، اما معتقدند سیاست تنشزدایی تنها «این باور را در چینیها تقویت میکند که میتوانند بدون مجازات جهان را متزلزل کنند.» خلاصه اینکه، پاتینجر و گالاگر میخواهند این جنگ سرد جدید را به سمت دهه ۱۹۸۰ ببرند.
آیا خود ترامپ به توصیه تندروها گوش خواهد کرد؟ اگر او تصمیم بگیرد به انزواطلبی پایبند بماند، گمان میکنم این کار ممکن است به شانس او برای انتخاب مجدد لطمه بزند. اما اگر او آن توهم را کنار بگذارد - بنابراین نه فقط به این دلیل که ترامپ این سوال مرگبارِ رونالد ریگان را دوباره کشف کرده است: «آیا نسبت به چهار سال پیش در وضعیت بهتری قرار دارید؟»، ناگهان ممکن است حس و حالی شبیه سال ۱۹۸۰ در این سال برایش ایجاد شود. با وجود اینکه بایدن سیاست مهار تکنولوژیکی چین را دنبال کرده است که از بسیاری جهات سرسختانهتر و مؤثرتر از سیاست ترامپ بوده، او اکنون ضعیف به نظر میرسد. او نه تنها در بازدارندگی دشمنان آمریکا ضعیف عمل کرده، بلکه حتی نمیتواند یک متحد نزدیک آمریکا - یعنی اسرائیل - را وادار کند که خواستهاش را انجام دهد.
بنابراین، ممکن است اهمیت تاریخی نهایی تنشهای اخیر خاورمیانه، نه فقط بر خاورمیانه، بلکه بر احساسات جمهوریخواهان در ایالات متحده نیز تاثیر گذار باشد.
شخصیتهای افسانهای تالکین نیز به نوعی انزواطلب هستند. با این حال، با وجود ترجیح شدید آنها به زندگی آرام، فرودو (Frodo) و سم (Sam) متوجه میشوند که باید برای رسیدن به موردور بجنگند و جان خود را برای نابودی حلقه قدرت سائورون به خطر بیندازند. هنگامی که آنها به شایر بازمیگردند، متوجه میشوند که آن نیز توسط دشمن تسخیر شده است. اما برای نجات وضعیت دیر نشده است. به طور نمادین، سارومان جادوگر شرور درست در آستانه خانه محبوب فرودو جان میبازد:
سم گفت: «و این پایان ماجراست، پایانی ناخوشایند و ای کاش مجبور نبودم آن را ببینم؛ اما شرش کم شد.»
مری گفت: «و امیدوارم این پایان جنگ باشد».
فرودو در حالی که آه میکشید گفت: «امیدوارم همینطور باشد...همین آخرین ضربه... اما باور اینکه این اتفاق اینجا، درست جلوی در بگاند بیفتد... حداقل در میان تمام امیدها و ترسهایم هرگز انتظار چنین چیزی را نداشتم.»
سم با غمگینی گفت: «تا زمانی که این آشفتگی را درست نکنیم، نمیتوانم آن را پایان بنامم…و این کار به زمان و کار زیادی نیاز دارد.»
این جملاتی برای تفکر انزواطلبان در سال ۲۰۲۴ بود.
[۱] عنوان اصلی مقاله The Second Cold War Is Escalating Faster Than the First به قلم Niall Ferguson است که در تاریخ ۲۱ آوریل ۲۰۲۴ در بلومبرگ منتشر شده است:
https://www.bloomberg.com/opinion/articles/۲۰۲۴-۰۴-۲۱/china-russia-iran-axis-is-bad-news-for-trump-and-gop-isolationists
[۲] John Ronald Reuel Tolkien (۱۸۹۲ - ۱۹۷۳)
[۳] The Lord of the Rings
[۴] axis
[۵] Mark R. Levin
[۶] عبارت اختصاری Make America Great Again به معنای «بیایید عظمت را دوباره به آمریکا برگردانیم» یک شعار سیاسی میان سیاستمداران آمریکایی است. م.
[۷] Marjorie Taylor Greene
[۸] Mike Johnson
[۹] Tucker Carlson
[۱۰] Neville Chamberlain
[۱۱] Matthew Miller
[۱۲] Janet Yellen
[۱۳] Zbigniew Brzezinski
[۱۴] The Grand Chessboard
[۱۵] antihegemonic
[۱۶] Cuban Missile Crisis
[۱۷] Woodside
[۱۸] نظریه Heartland توسط سر هالفورد مکیندر در مقالهای در سال ۱۹۰۴ ارائه شد. بر اساس این نظریه، هرکس منابع انسانی و فیزیکی اوراسیا واقع بین آلمان و سیبری مرکزی را در اختیار داشته باشد میتواند جهان را کنترل کند. م.
[۱۹] Halford Mackinder
[۲۰] Nicholas Spykman (۱۸۹۳ – ۱۹۴۳)
[۲۱] نظریه Rimland (نظریه سرزمینهای حاشیهای) که توسط نیکولاس اسپایکمن ارائه شد، به سرزمینهای حاشیهای اروپا، خاورمیانه، آسیای جنوبی و خاور دور اهمیت بسیار زیادی میدهد و آنها را کلیدهای امنیت ایالات متحده آمریکا تلقی میکند. بر اساس این نظریه، تسلط بر هر یک از این مناطق، احاطه بر جهان جدید را به صورت ممکن میسازد. اسپایکمن معتقد است که هرکه ریملند را کنترل کند بر اوراسیا حکومت میکند و هر کس اوراسیا را کنترل کند سرنوشت جهان را در اختیار خواهد داشت.
[۲۲] John Podesta
[۲۳] Michael Boskin
[۲۴] Kiran Sridhar
[۲۵] گروه چهار یا Quad یک همکاری دیپلماتیک بین استرالیا، هند، ژاپن و ایالات متحده است. م.
[۲۶] Narendra Modi
[۲۷] Elbridge Colby
[۲۸] Mike Gallagher
[۲۹] Matt Pottinger
نویسنده: نایل فرگوسن
بلومبرگ، ۲۱ آوریل ۲۰۲۴
مترجم: محمد مهدی وکیلی