آیا کالاهایی وجود دارند که ارزش ذاتی داشته باشند و یا ارزش تمام کالاها به کاری است که روی آنها انجام میشود؟ دیوید ریکاردو از برجستهترین نظریهپردازانی است که سعی کرده به این سوال پاسخ بدهد.
به طور کلی، وقتی اقتصاددانان می گویند چیزی ارزش ذاتی دارد، یعنی معتقدند ارزش آن کالا را می توان به طور عینی اندازه گیری کرد؛ «نظریه ارزش کار» نمونه خوبی است، آنجا که آدام اسمیت و بعدها دیوید ریکاردو و حتی کارل مارکس توضیح دادند که از نظر آنها ارزش اقتصادی محصول یا خدمت بر اساس میزان کار انجام شده برای آن تعیین می شود. در جهت مقابل، «نظریه ذهنی ارزش» از سوی کارل منگر، بنیانگذار مدرسه اقتصاد اتریش، و همچنین اقتصاددانانی مانند ویلیام استنلی جونز و لئون والراس قرار دارد که میگوید ارزش در چشمان بیننده است. اگر «جان» غذا در دست داشته باشد اما تشنه باشد، در حالی که راشل یک لیوان آب در دست دارد اما گرسنه باشد، آن دو با خوشحالی با یکدیگر معامله خواهند کرد. دلیلش این است که در آن مقطع زمانی، جان برای آب راشل بیشتر از غذای خود ارزش قائل است و همچنین راشل برای غذای جان بیشتر از آب خودش ارزش قائل است.
حقیقت احتمالاً جایی در میانه دو دیدگاه قرار دارد. مثلاً طلا، قطعاً هزینه تولید مشخصی در یک مقطع زمانی مشخص دارد و همچنین خواصی دارد. بنابراین با احتیاط می توان گفت که احتمال این که همیشه مقداری ارزش داشته باشد بسیار زیاد است. این مقدار نیز به شدت به حس انسانها وابسته است. اگر اعتماد به طلا به عنوان ذخیرهکننده ارزش کاهش یابد، قیمت آن نیز کاهش می یابد. در واقع، قیمت حتی میتواند در شرایط خاصی زیر قیمت تمامشده تولید باقی بماند، هرچند ممکن است عجیب به نظر برسد. در نهایت، این دو نگاه در واقع مکمل یکدیگر هستند. پس چه لزومی دارد یک طرف را انتخاب کنیم؟