چرا ما باید کالاها و محصولاتی را که میخواهیم، تولید کنیم؟ به این دلیل که طبیعت به خودی خود، تمامی نیازهایمان را برآورده نمیکند. حیوانات وحشی، گیاهان و میوهها برای تامین نیازهای جمعیت ۸ میلیارد نفری جهان کافی نیستند. کامپیوترها، بیمارستانها و هواپیماها مثل میوه روی شاخه درخت سبز نمیشوند؛ باید کسی تولیدشان کند.
با درس اول اقتصاد شروع کنیم، منابع در دسترس ما محدود هستند. زمانی که منابع در دسترس برای تأمین نیازهای ما کافی نیستند ناچاریم مقتصدانه رفتار کنیم. رفتار مقتصدانه به معنای بدهبستان در انتخابهاست. ما نمیتوانیم همزمان همهچیز را در اختیار داشته باشیم. هرکسی که اصل کمبود منابع را درک کند، میداند که باید مراقب باشد تا منابع کمیاب را هدر ندهد و از آنها درست استفاده کند.
دو استراتژی مهم برای غلبه به کمبود وجود دارد. استراتژی اوّل صرفهجویی است، به این معنی که ما فعلاً از یک منبع کمتر استفاده میکنیم، تا در آینده بتوانیم از آن بیشتر استفاده کنیم. این یک استراتژی معمول و مناسب برای استفاده از هر منبع محدودی است. به عنوان مثال کسی که مقدار محدودی آب و غذا دارد و به یافتن آب و غذای بیشتر در آینده نزدیک امیدوار نیست، از کمتر خوردن و نوشیدن سود میبرد چون در این صورت بیشتر زنده خواهد ماند. با آن که این استراتژی کاملاً با شهودهای ما سازگار است، ولی در اغلب مواقع برای کلّ جامعه مناسب نیست.
استراتژی دوم تولید است. تولید یعنی برخورد صرفهجویانه با «ارزش»، یا جلوگیری از هدر رفتن «ارزش». به زبان ساده، تولید به ما اجازه میدهد تا با همین منابع موجود، نیازهای بیشتری را برآورده کنیم. تولید افزایش داشتهها نیست، بلکه استفادۀ بیشتر و بهتر از داشتههای موجود است.
تولید برای غلبه بر کمیابی
تولید با ابداع روشهای بهتر استفاده از منابع، کمیابی را کاهش میدهد. تولید با تغییر و بهبود چیزهایی که از طبیعت به دست میآیند «ارزش» بیشتری ایجاد میکند. در نتیجۀ تولید، میتوانیم خواستههای بسیار بیشتر و ارزشمندتری را برآورده کنیم.
هرچه در تولید بهتر شویم، امکانات در دسترسمان بیشتر و مناسبتر میشوند. معنای «رشد اقتصادی» همین است. هرچه یک اقتصاد «بزرگتر» باشد، بهرهوری بیشتری دارد یعنی نیازهای مصرفکننده را بهتر تأمین میکند. اقتصاد بزرگتر، ارزش بیشتری خلق میکند.
خیلی از انسانها نان را وسیلهای ارزشمند برای رفع گرسنگی میدانند. فارغ از این که نان غذای مورد علاقۀ شما باشد یا نه، مسلّم است که برای اکثر انسانها خوردن نان رضایتبخشتر است تا اینکه قدری گندم و خمیرمایه را بجوند و آن را با جرعهای آب ببلعند. بنابراین ما این مواد را با هم مخلوط میکنیم و به صورت نان در میآوریم. ارزش افزودۀ نان، تولید آن را توجیه میکند. البته برای تولید نان باید منابع دیگری هم به کار بگیریم (تنور، برق، نیروی انسانی)، ضمناً باید مدّتی منتظر بمانیم تا خمیر ور بیاید و نان پخته شود. ولی با این وجود نان پختن برای ما ارزش دارد.
ممکن است خیلی ساده نتیجهگیری کنیم که ارزش نان بیشتر از مواد تشکیلدهندۀ آن است، «چرا که» برای تهیه آن از منابع دیگری هم استفاده شده است. امّا این نتیجهگیری درستی نیست. واقعیت برعکس این است: ما انتخاب میکنیم که منابع (مواد تشکیل دهنده، نیروی انسانی، زمان) را در تولید نان سرمایهگذاری کنیم زیرا انتظار داریم محصول نهایی (نان) رضایت بیشتری به ما بدهد. با اختصاص منابع به تهیه نان (از جمله کسب دانش و تخصص لازم برای انجام این کار) توانایی اقتصاد برای خلق ارزش افزایش مییابد. این سرمایهگذاری باعث میشود وضعیت ما بهبود یابد. بعد از این سرمایهگذاری ما علاوه بر این که نان خواهیم داشت، از توانایی پخت نان هم برخوردار خواهیم بود. تا زمانی که نان یک کالای ارزشمند است و ما توانایی پخت آن را نزد خود حفظ کردهایم، این سرمایهگذاری همچنان به خلق ارزش ادامه خواهد داد.
چیزی که باعث میشود این سرمایهگذاری ارزش داشته باشد، ارزشی است که ما از نان انتظار داریم. اگر این طور بود که هر کالایی که منابع بیشتری در تولیدش به کار رفته ارزشمندتر باشد، آنگاه ما دیگر اقتصادی و صرفه¬جویانه رفتار نمیکردیم. اگر مصرف منابع بیشتر محصول نهایی را ارزشمندتر میکند، چرا ما باید سعی کنیم محصول را با صرف منابع کمتری تولید کنیم؟ در آن صورت هرچه منابع بیشتری در تولید به کار ببریم، به نفعمان خواهد بود. معلوم است که این بیمعناست. ما صرفهجویانه رفتار میکنیم به این دلیل که استفاده غیرضروری از منابع، زیانبار است. اگر ما منابعمان را هدر ندهیم، میتوانیم با استفاده از هر مقدار منابعی که در اختیار داریم محصولات ارزشمند بیشتری تولید کنیم.