اعتماد: عباس عبدی یادداشت دو روز گذشته با عنوان «چرخه ویرانگر فقر» موجب شد که دوست روزنامهنگاری پرسشی را طرح کند و خواست که اگر لازم بود پاسخ آن را عمومی دهم. وی گفت؛ برخی افراد نسبت به ابعاد فقر در ایران نظر متفاوتی دارند و معتقدند که اگر فقر هست، پس چرا چند میلیون نفر خودرو ثبتنام میکنند؟ یا چرا دلار و طلا میخرند؟ یا در بورس شدیدا فعال هستند؟ یا در روزهای تعطیل جادههای شمال و جنوب کشور ترافیک اعصاب خردکن است و...؟ آیا اینها نشانههای رفاه نیست؟ پاسخ به این پرسش هم جدلی و هم تحلیلی است. پاسخ جدلی این است که اگر اینهایی که ذکر شد، نشانه وضعیت قاطبه مردم است، باید اعتراضات را نیز نشانه اعتراض اکثریت قاطع ملت دانست، درحالی که میدانیم ماجرا تا حدی متفاوت است.
اگر گفته میشود که فلان قدر دلار لای متکا یا در خانه هست یا فلان مقدار طلا در دست مردم است یا در تعطیلات جاده شمال ترافیک میشود، اینها نه نشانه ثروت است و نه نشانهای از وضع همه یا اکثریت مردم. کافی است ۵درصد خانوارهای کشور چنین باشند که حدود ۴ تا ۵ میلیون نفر میشوند و هنگام تظاهر رفتارشان، بسیار چشمگیر هستند. مثلا همین اعتراضات یا راهپیماییها که حد فاصل میدان فردوسی تا آزادی را پر میکنند یا مصلا و تمام اطرافش پر میشود، از ۳۰۰-۲۰۰ هزار نفر نمیگذرد. تازه پُر پُر چنین است. همین امروز اگر واردات آزاد شود صدها و شاید چند هزار خودروی آخرین مدل پورشه و مازراتی وارد کشور میشود، آیا این دلیل رفاه و ثروت عموم مردم است؟ همین الان ویلاها و آپارتمانهایی در تهران هست که در بیشتر کشورهای غربی هم نیست آیا این نشانه رفاه است؟ یا نشانه نابرابری و قرینهای بر فقر عمومی؟ پس با دیدن اینها نباید داوری کرد. معیار سنجش فقر و کمیت و کیفیت آن فقط و فقط در مطالعات میدانی و آماری است. گزارشهای هزینه و درآمد خانوار تهیه شده از سوی مرکز آمار ایران یکی از بهترینها است. گزارشهای بانک مرکزی و مرکز آمار درخصوص تولید ناخالص داخلی و تولید سرانه و نیز مبلغ دستمزد به قیمت ثابت و سهم نیروی کار در ارزش افزوده، بهترین سنجه فقر و رفاه هستند.
میزان تولید و فروش اقلام اصلی و مصرفی زندگی معیار سنجش رفاه است. شخصا هر از گاهی از میوهفروش و بقال محل که هر دو در یک منطقه متوسط رو به بالانشین و مغازههای بزرگی هم هستند، میزان فروش را میپرسم. تقریبا اتفاق نظر دارند که میزان حجم فروش کالا تقریبا نصف شده گر چه به دلیل تورم از نظر مبلغ بیشتر هم شده است. زندگی خودمان را هم که میبینیم وضعیت روشن است. یکی از نکاتی که نباید فراموش کرد، خوردن از سرمایه و پسانداز است که برخی افراد برای جبران هزینههای زندگی به این راه متوسل میشوند. پای درد دل کارگران، معلمان، بازنشستگان بنشینیم، ابعاد قضیه فقر روشن میشود. آمار افزایش حقوق و تورم و عقب افتادن سرعت افزایش حقوق از نرخ تورم بسیار گویاست. کارمند و کارگر چگونه میتواند این کسری را جبران کند تا دچار فقر نشود؟ عصای موسی و ید بیضای مسیح را که ندارند. مساله مهمتر این است که، فقرا صدا ندارند.
امواج صوتی فراوانی در اطراف ما هست ولی گوشهای ما به گونهای است که فقط برخی از طول موجها را میشنویم. در جامعه نیز فقط صدای عدهای شنیده میشود و عدهای نیز مجاز به بلند کردن صدا نیستند تا مبادا صدایشان به جایی برسد. فقر صدا ندارد، ناگهان فریاد دارد. مطالعه مرکز پژوهشهای مجلس میگوید که طی دهه ۱۳۹۰، دریافت کالری روزانه حدود ۲۰درصد کم شده، مستاجران حتی کمتر از کالری موردنیاز دریافت میکنند. سرانه گوشت قرمز حدود ۳۵درصد، گوشت مرغ ۱۰درصد کمتر شده، شیر تقریبا نصف شده، تخممرغ ۵درصد بیشتر شده، برنج ۳۰درصد کاهش داشته است. اینها آماری است که شامل همه مردم میشود، ولی نکته مهم اینجاست که برای برخی افراد و خانوارها کم نشده. این میانگین مصرف است، به عبارت دیگر کاهش آنها برای عدهای بسیار بیشتر از ارقام مذکور و شاید به کلی از سبد هزینه خانوار حذف شده است. کافی است نگاهی به قیمت مسکن و درآمد مردم بیندازیم که چگونه خانهدار شدن تبدیل به رویای غیرقابل تحقق شده.
دوستی که مستاجر دارد میگفت اصلا نمیدانم چگونه باید از او اجاره بگیرم که خودم شرمنده نشوم. مساله خودرو و ارز و طلا و امثال آنها را هم برای حفظ ارزش پسانداز یا ثروت موجودشان ببینید. زمانی که فقر و تورم نباشد مردم برای این نوع خریدها حریص نمیشوند. این حرصها برای حفظ خودشان در برابر فقر احتمالی و حفظ ارزش پولشان است و نه ناشی از رفاه. در این میان شکاف درآمدی هم بیشتر شده، یعنی عدهای فقیر شدهاند و عدهای هم پولدارتر و ما فقط این گروه اخیر را میبینیم. هنگامی که طی یک دهه حدود ۳۰درصد از درآمد سرانه کم شده یعنی اگر درآمدها به یک اندازه کم شده باشد همه ما به اندازه ۳۰درصد فقیر شدهایم و اگر جیب ثروتمندان رانتی پرتر شده باشد یعنی درآمد فقرا بیش از ۳۰درصد نزول کرده. به طور کلی تورم فقرزاست به ویژه اگر ۵ سال متوالی سالانه بالای ۴۰درصد باشد که فاجعه است. درباره آثار فرهنگی فقر هم اگر فرصت شد خواهم نوشت.
تبادل نظر