بحران مالی ۲۰۰۸ بسیاری از کسبوکارها را ورکشسته کرد اما تعدادی دیگر آنقدر بزرگ بودند که سقوط آنها برای کل اقتصاد سنگین تمام میشد به همین دلیل هم دولت به کمک آنها آمد اما این کار درست بود؟
تقریباً میتوان گفت دو نیروی اصلی وجود دارد که سرمایهداری را به پیش میبرد:
یک، میل به پول درآوردن که باعث میشود افراد تمام تلاش خود را برای موفقیت انجام دهند. دو، ترس از دست دادن پول که باعث می شود مردم به شیوهای محتاطانه عمل کنند. آن را دوست داشته باشید یا از آن متنفر باشید، تقریباً این نحوه عملکرد اقتصاد در جهان توسعه یافته است.
قاعده این است که اگر خوب کار کنید پول در می آورید و اگر بد کار کنید ضرر می کنید. با این حال، همانطور که رکود مالی ۲۰۰۷ ثابت کرد، به نظر میرسد که همه بازیگران مجبور نیستند این قواعد را رعایت کنند. به دلیل تصمیمات بد، بسیاری از شرکتها مانند شرکت بیمه «AIG» یا خودروسازی مثل «جنرال موتورز» باید پس از بحران مالی جهانی ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ ورشکست میشدند. اما دولت متوجه شد آنها آنقدر بزرگاند که سقوطشان سیستم را به هم میریزد؛ بنابراین نجاتشان داد. چه کسی برای این کار هزینه پرداخت؟ بقیه.
معضل اصلی و عملگرایانه در مورد کمکهای مالی این است: اگر به جای مجازات کسانی که تصمیمات بد گرفتهاند پاداش دهید، آیا سابقه خطرناکی ایجاد نمیکنید؟ به عنوان مثال، بسیاری از بانکهایی که با بیاحتیاطی یا حتی کلاهبرداری وام دادند، نجات یافتند.
قبل از بحران، مقصران اصلی به خود پاداشهای هنگفتی میدادند و بعد از وقوع بحران و نجات پیدا کردن، باز هم به خود پاداشهای هنگفتی میدادند. جای تعجب نیست که از اصطلاح مخاطره اخلاقی برای توصیف چنین موقعیتهایی استفاده می شود؛ چرا که، اجازه دهید با آن روبرو شویم: حداقل از نظر اخلاقی چنین اقداماتی سؤالبرانگیز است.
در همین رابطه بخوانید: نظریه بازیها