۲۱ آبان ۱۴۰۱ - ۲۱:۱۶
ریشه اجتماعی فحش‌های رکیک در اعتراضات اخیر

آنچه این روزها در فضای مجازی و در بین شعارها بسیار به گوش می‌خورد، فحاشی و استفاده از کلمات رکیک است. اما اینکه چرا این روزها این نوع ادبیات بین مردم، مخصوصا جوان‌ترها به شکلی عریان و عیان استفاده می‌شود و اساسا چرا این واژگان سخیف جای گفت‌وگو با ادبیات درست را گرفته‌اند، علامت سوالی است که ما را به تفکر در ریشه این اتفاق دعوت می‌کند.

ایسناپلاس: یکی از نقاط برجسته در اتفاقات اخیر فحاشی بیش از اندازه معترضان در تجمعاتشان است. ادبیاتی مملو از خشم و پرخاش که در شعارها، توییت‌ها، محتواها و حتی کامنت‌های این افراد، از فضای مجازی تا دانشگاه‌ها نمایان است. آنچه جامعه را به تعجب وا داشت استفاده از این کلمات رکیک در بین دانشجویان و قشر فرهیخته دانشگاهی بود. قشری که بیش از بقیه از آنها انتظار تعقل و ادب می‌رود. از طرف دیگر استفاده نوجوانان از این ادبیات نیز نگران‌کننده است. فحش دادن و پرخاش در نخستین قدم راه گفت‌وگو و تفکر عقلانی را می‌بندد و بر شکاف بین مردم می‌افزاید. اما آیا این فحش دادن به کنترل خشم کمک می‌کند یا باعث بازتولید خشم می‌شود؟ در این باره با کورش علیانی، دانش آموخته زبان‌شناسی و فعال فرهنگی، به گفت‌وگو پرداختیم.

در اعتراضات اخیر شاهد فحاشی زیادی هستیم. از شعارها گرفته تا توییت‌ها و محتواهایی که تولید می‌شود. این میزان از فحاشی در اتفاقات مشابه در دنیا هم سابقه داشته؟

اول بگویم فحش چیزی نیست که دیروز اختراع شده باشد. احتمالا نخستین چیزهایی که انسان‌ها به زبان آورده‌اند فریادهای خشم‌آلود شبیه همین فحش خودمان بوده است. به لحاظ شناختی هم بخشی از گنجینه واژگان ما که دیرتر از همه فراموش می‌شود فحش است. این خصوصیت انسان است. اما اینکه این حجم از فحش در جریانی استفاده شود، من نمونه‌ای سراغ ندارم. اینکه من نمونه‌ای سراغ ندارم نمی‌گوید اصلا چنین اتفاقی نیفتاده، چنین هم نیست که بگوییم بوده و علیانی نشنیده. در هیچ‌کدام از حرکت‌های اجتماعی مشهور معاصر این حجم از دشنام را نمی‌بینیم.

اساسا فحش دادن چه جایی در فرهنگ ما دارد؟ آیا ریشه‌دار است یا به مرور زمان وارد شده؟

به چه می‌گوییم فرهنگ؟ممکن است کسی درباره یک فرهنگ پنج هزار ساله که بوده و باید آن را پاس بداریم صحبت کند. من از آن فرهنگ خبر ندارم، صحبتی هم نمی‌کنم. اما وقتی فرهنگ یک امر اجتماعی باشد، امری که کف جامعه جریان دارد و قابل پژوهش است، وضع فرق می‌کند. این دشنام‌ها نیز در این فرهنگ گفته و شنیده شده است؛ چه قبل از سرریز این روزها، چه در طی آن. خلاصه بگویم که فرهنگ ایرانی فرهنگ فحش‌نشناسی نیست.

یعنی در چند قرن اخیر هم این قضیه در زبان و ادبیات فارسی بوده؟

خیلی بیشتر از آنچه می‌توانید تصور کنید.

«اخلاق ویکتوریایی» چنان که از نامش پیداست یک موضوع بریتانیایی یا اگر گسترده‌تر نگاه کنیم یک موضوع اروپایی است. زمانی بنا به دلایلی که تحلیلش کار من نیست، اروپایی‌ها تصمیم گرفتند خیلی مودب باشند، یا در واقع وانمود کنند مودب هستند؛ یعنی قواره انسانی خود را به شدت محدود کنند و چهره‌ای اتوکشیده از خودشان نشان بدهند. این شد که به کار بردن خیلی از واژه‌ها، پوشیدن بعضی از لباس‌ها، بسیاری از انواع نشستن و راه رفتن و... زیرسوال رفت و الگوهای خاص و محدود با برچسب «مودبانه» تایید می‌شوند و بقیه حذف، تحقیر یا پلیدانگاری می‌شوند. این اخلاق ویکتوریایی وارد ایران هم شده است. مثلا یادم می‌آید در خانواده ما افراد دو-سه نسل قبل ازمن، یعنی آنها که مشروطه را دیده بودند، خیلی راحت به عنوان گفت‌وگوی روزمره چیزهایی می‌گفتند که مادر من هم که از نسل قبل از من بود از خجالت سرخ می‌شد و سعی می‌کرد شرایط را طوری مدیریت کند که من نشنوم. این مختص خانواده ما نبود. در غالب افراد آن نسل کم و بیش این را می‌شد دید.

در زمان صفویه این عبارات بسیار رایج بوده است. در متون هم حضور واژگان به زعم امروزی‌ها خلاف ادب را می‌بینیم. درباره امور جنسی جوک می‌سازند، با آن یکدیگر را دست می‌اندازند و دشنام جنسی می‌دهند. زمان قاجار هم همین‌طور. تقریبا از زمان رضاشاه کم‌کم اخلاق ویکتوریایی وارد ایران شده و خیلی زود مفهوم ادب را تسخیر می‌کند. یعنی تصوری که ما تا قبل از دوره رضاشاه از ادب داریم شباهت زیادی با امروزندارد.

پیش‌تر این حجم از فحاشی را در استادیوم‌ها شاهد بودیم و برخی معتقد بودند نباید جلوی آن را گرفت تا این افراد به لحاظ روانی تخلیه شوند. چقدر این گزاره درست است؟

هر دوی این نظریه‌ها هست. یکی می‌گوید دشنام کمک می‌کند درگیری فیزیکی ایجاد نشود. دیگری می‌گوید فحش دادن مقدمه تحریک و تهییج برای درگیری فیزیکی است. برای هردو نظریه هم می‌توان تا قیامت شواهد تاییدکننده پیدا کرد. شواهدی هست که درگیری با دشنام شروع شده و تا رسیدن به قتل ادامه پیدا کرده، شواهدی هم هست که یکی فحش داده و دیگری اهمیتی نداده و ختم بخیر شده است. در حالی که اگر اولی فحش نمی‌داد ممکن بود از خشم سکته کند یا آن دیگری رابزند.

اینکه غالب فحش‌ها به زنان برمی‌گردد و به لحاظ جنسیتی به تحقیر یک زن می‌پردازد چطور؟ این هم در فرهنگ ما بوده؟

کتابی است به نام what the f نوشته بنجامین برگن؛ یک پژوهش زبانشناختی است درمورد دشنام. گرایش زبان‌شناختی این کتاب زبانشناسی شناختی است و علمی‌تر ازگرایش‌های دیگر است. برگن آنجا می‌گوید ما چهار گروه دشنام داریم. گروه اول: دشنام‌های جنسی. گروه دوم: دشنام‌های مربوط به برون‌ریز بدن انسان مانند دستشویی و بالا آوردن. گروه سوم: دشنام‌های مربوط به دیگری‌های اجتماعی و زیستی. مثل دین‌های دیگر؛ دین کسی را به عنوان فحش استفاده کنند یا دینی را به او نسبت بدهند. سعدی این کار را زیاد کرده است. گفته «ای کریمی که از خزانه غیب/ گبر و ترسا وظیفه‌خور داری» که گبر و ترسا نوعی فحش هستند. یا جاهایی «جهود» را به عنوان ناسزا استفاده کرده است. دیده‌اید عنوان‌های دگرباشان جنسی را به عنوان فحش استفاده می‌کنند. حتی برچسب‌های دگراندیشانمثل «مردک کمونیست» یا روشنفکر را گروه‌هایی فحش می‌بینند. نام حیوانات هم دیگری زیستی است. گروه چهارم: فحش‌های مرتبط با امور مقدس. این در زبان انگلیسی خیلی رایج است اما در زبان فارسی زیاد نیست مگر در نفرین. مثلا می‌گویند «اباالفضل به کمرت بزند.»

یک گروه از این چهار گروه واضحا جنسی است. در جنسیت یک تصور غالب در فرهنگ حداقل ۴هزار ساله کنونی بشر وجود دارد که منحصر به ایران هم نیست. این تصور زن را بازنده امر جنسی می‌داند و مرد را تصرف‌گر، زورگو و برنده. طبیعتا فحش‌ها بیشتر به سمت زن‌ها هدف گرفته می‌شوند اما همه فحش‌ها مربوط به زنان نیست. مثلا فحش‌هایی از گروه سوم هستند که مرد را مفعول امر جنسی خطاب می‌کنند. می‌خواهم نهایتا بگویم زن‌ستیزانه بودن گروه بزرگی از فحش‌ها امری موضعی و ایرانی نیست.

قبلا فحش دادن آن هم به این اندازه در جمع‌های تک جنسیتی و غالبا بین آقایان رواج داشت ولی الان بی‌پرده و در جمع‌های عمومی دختر و پسر با هم فحاشی می‌کنند و انگار قبح این قضیه ریخته است. در این‌باره چه نظری دارید؟

در این مورد یک اتفاق جهانی و یک اتفاق ایرانی افتاده است. اتفاق جهانی اتفاقی است که با صنعتی شدن شروع شده.آغازش وقتی است که حضور زنان در جوامع اروپایی از درون پستو به بیرون و صحنه اجتماع تغییر جهت داده است. البته تصادفا در همان زمان زنان ایرانی در عرصه اجتماعی حاضر و فعال بوده‌اند. زنان بازرگان یا ملاک و کشاورز در آن دوران کم نیستند.خیلی وقت‌ها تبعید زنان به پستوی خانه را با زدن برچسب فرهنگ سنتی یا ایرانی یا نام‌هایی شبیه این تحلیل می‌کنند، اما اتفاقا این فرهنگ هم مثل اخلاق ویکتوریایی یک فرهنگ وارداتی است.

وقتی ورود زنان به اجتماع اروپایی شروع شد، چند پیشنهاد پیش روی زنان قرار گرفت. یکی این که از زنانگی خود استفاده کنند؛ مثلا چشمک بزنند، با عشوه نگاه کنند، خودشان را بی‌دست و پا و بامزه و ملوس نشان بدهند و در کل یک رفتار جنسی داشته باشند. هر قدر هم توانستند از خودشان مراقبت کنند یا نکنند و خلاصه کارشان را پیش ببرند.

پیشنهاد بعدی این است که باور کنند تفاوتی بین زن و مرد نیست و زن هم می‌تواند برود بجنگد یا تلاش کند و کارخانه بزند، یا حتی کتک‌کاری کند. خلاصه هر کاری که لازم است مثل بقیه انجام دهد.

برخی هم تلاش کردند که راه‌حل‌های بینابینی ارائه بدهند.اما دو تصویر اصلی‌ای که از حضور زن در جامعه هست، یکی تصویری صرفا جنسی و دیگری تصویری کاملا جنسیت‌زدایی شده است. مخاطب بیشتر این را می‌پذیرد که این تصویر کاملا جنسیت‌زدایی شده، عادلانه است. تصریح کنم که اینجا نظر خودم را نمی‌گویم، بلکه در مورد کارکرد بیرونی این تصویر حرف می‌زنم. این تصویر عادلانه‌تر به نظر می‌رسد، چون می‌گوید اگر چیزی بد است، برای همه بد است و مرد و زن ندارد. مثلا اگر سیگار کشیدن بد است برای همه بد است و اگر مردها می‌توانند بکشند، پس زن‌ها هم می‌توانند بکشند. یا اعتیاد یا هر مثال دیگری از جمله فحش دادن. یعنی فحش دادن می‌تواند تلاشی باشد که محوری نیست بلکه حاشیه‌ای است و تلاشی است برای رسیدن به یک تصویر برابر. به اینکه درست است یا غلط کاری ندارم، ولی می‌تواند چنین تلاشی باشد. این تلاش در سطح دنیا جریان دارد ولی معمولا در دانشگاه و در علوم انسانی واضح‌تر است. برای مثال شما وقتی به دپارتمان علوم انسانی فلان دانشگاه می‌روید، می‌بینید دخترها و پسرها خیلی راحت بهم فحش می‌دهند. بعد از آن وقتی به دپارتمان شیمی می‌روید، می‌بینید به اندازه قبلی‌ها با هم راحت نیستند. از دانشگاه به سمت محلاتی با بافت سنتی که می‌روید می‌بینید باز در بین آنها این راحتی خیلی کمتر است. شما چنین تلاش جهانی‌ای را در این امر می‌بینید.

ابزاری که به کمک این تلاش آمده چیست و چرا این‌قدر به شدت گرفتن آن کمک می‌کند؟

این تلاش با کمک رسانه‌های نوین ممکن شده. تلاشی که به‌طور خاص با کمک ریزرسانه‌ها، میکرومدیا یا همان شبکه‌های اجتماعی صورت گرفته. این قبح‌زدایی شدید از فحش دادن در جمع‌های تک‌جنسیتی این طور ممکن شده است. برای مثال ببینید که وقتی کسی پست می‌گذارد نمی‌گوید فقط خانم‌ها ببینند یا فقط آقایان ببینند. بگوید هم کسی گوش نمی‌کند.

این اتفاق در جهان افتاده. ولی متعمدانه در مقدمات چند ساله این دوره از اعتراضات این قبح‌زدایی در فضای ایرانیان و فارسی‌زبانان بسیار تشدید شد. تشدید شدنش هم مقاصد گسیلگرانه دارد. ما یک اصطلاحی به نام گسیلگری یا mobailizationداریم که می‌گوید اگر می‌خواهید کف خیابان برنده شوید، باید بتوانید مردم را با همه توانشان به کف خیابان بکشید، طوری که انگار آمده‌اند جان بدهند و جان بستانند. این کشیدن مردم به کف خیابان و ایجاد درگیری فیزیکی بین آنها از مختصات حرکت‌های فاشیستی است. و برای این گسیلگری شما باید ابتدا عقل را، عقل استاندارد و دانشگاهی را، خاموش کنید.

در یک فضای معمول وقتی شما بخواهید کاری کنید، اول می‌سنجید که آیا این کار را آدم‌حسابی‌ها و گروه‌های مرجع اجتماعی قبول دارند؟ فرضا آن همسایه‌مان که دانشگاهی است این کار را قبول دارد؟ نکند این کار بد باشد؟ مثلا پیتزا را با چنگال بخورم بد نیست؟ قورمه سبزی را با چنگال بخورم چطور؟ و مدام در حال چک کردن رفتارهایمان با گروه‌های مرجع هستیم که بخش عمده‌ای از این گروه‌های مرجع دانشگاهیان هستند. این‌ها نمایندگان عقل و روشمندی‌اند. این شیوه رجوع، گسیلگری را غیرممکن می‌کند؛ چون کسی نمی‌گوید نظریه فلان نظریه‌پرداز را خواندم که گفته بود «بریزید توی خیابان هم را کتک بزنید». ریختن توی خیابان و درگیری فیزیکی ایجاد کردن یک حرکت هیتلری است؛ یادآور شب شیشه‌ای آلمان است. مگر در موارد بسیار خاصی که دشمن حمله کرده باشد یا مانند آن.

اینکه ریزرسانه‌ها از فحش دادن قبح‌زدایی کرده‌اند؛ به این معنی نیست که پیش از این کسی فحش نمی‌داد و این‌ها قبح فحش دادن را ریختند. قبح‌زدایی یک ماجرای صفر و یکی نیست. آنها میزان فحش دادن و فحش شنیدن همه مردم از جمله گروه‌های مرجع را به عنوان افراد یک جامعه افزایش داده‌اند. مثلا اگر آدم‌ها میانگین ۳درصد از حرف‌های روزمره‌شان فحش بوده، این عدد را به ۳۰درصد رسانده‌اند. آدمی که فحش می‌دهددر پی التیام است نه حل مسئله. آدم عقلانی‌ای نیست. به این آماده‌سازی توجه کنید تا ببینید قبح‌زدایی در چه روندی پیش رفته است. اگر روند همان روند معمول بود شاید نخستین شعار-فحش‌ها را در دانشکده‌های هنر و ادبیات و علوم انسانی می‌شنیدیم، نه در یک دانشگاه صنعتی. اما در یک دانشگاه صنعتی اگر دانشجو شعار اعتراضیش را با فحش می‌سازد دیگر به این دلیل نیست که دانشجو است، بلکه اتفاقا به این خاطر است که نیازی نمی‌بیند قواعدی که دیگران از او به عنوان اخلاق اجتماعی دانشجو انتظار دارند را رعایت کند و خود را یک عضو معمولی جامعه می‌بیند.

فحش دادن چقدر می‌تواند شکاف بین مردم را بیشتر کند؟ آیا می‌شود جلوی آن را گرفت؟

دو مسئله را جدا از هم بررسی کنیم. یکی اینکه همان‌طور که گفتم ما نظریه جدی‌ای که بتواند نظریه دیگر را از میدان به در کند نداریم. نمی‌توان دقیق گفت که فحش باعث افزایش خشم می‌شود یا جلوی خشونت فیزیکی را می‌گیرد. این دو نگاه هست و برای هرکدام هم شواهد بسیار پیدا می‌شود.

مسئله دوم این که اصلا کسی می‌تواند زبان آدم‌ها را مدیریت کند؟ می‌توانیم بالای سر آدم‌ها بایستیم و بگوییم فحش بده یا نده؟ البته برنامه‌ریزی فرهنگی و برنامه‌ریزی اجتماعی امری شدنی و علمی است. اما این یک روند طولانی است. دهه‌ها زمان نیاز دارد. باید تمامی ابزارها از آموزش گرفته تا رسانه را به کار گرفت و تلاش کرد جامعه را به سمت هدف از پیش تعیین‌شده هدایت کرد. این نیاز به هوشمندی، دانش، سنجش و دقت دارد که تقریبا می‌توان گفت تاکنون ما در ایران نمونه‌های موفقش را ندیده‌ایم.

برچسب‌ها

تبادل نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha